روزهای فراموش نشدنی
سلام خاله...من بازم اومدم واست پست بذارم...خوبی خالههههههه؟؟ اومدم تاریخ شبایی که بابایی اومد خواستگاری مامانی رو ثبت کنم... اون شبا هیچوقت فراموش نمیشن اگه بدونی چقد خوش گذشت....بیا باهم خاطره ها رو بخونیم: شب اولی که خانواده ی بابایی اومدن خونه ی ما(1393/7/24) ،من بودم و مامانی وباباییت ،دو تا مامان بزرگ جون و دوتا بابا بزرگ جون،عمو حسن و عمه فاطمه خاله نسرین نبود مشهد بود دیگه...جاش خالی من فرداش آزمون قلم چی داشتم...دینی نخونده بودم واییییییییییی اونشب همه ی کارا برعهده ی این خاله ی بدبختت بود ....تمام پذیرایی ها و ... آ...
نویسنده :
خاله عاطفه
20:22